دلم در عاشقی زار اوفتادست


بدست رنج و تیمار اوفتادست

ستم کش بایدم بودن بنا کام


که معشوقت ستمگار اوفتادست

نکو رویست و بدخویست و نشگفت


که گل در صحبت خار اوفتادست

بلای جان خلقست و دل من


بصد جانش خریدار اوفتادست

دلم امسال در دام غم عشق


بتراز پارو پیرار اوفتادست

همی شویم بخون این بار چهره


که دست خونم این بار اوفتادست

مرا عشقست و جز من مردمان را


ازین انواع بسیار اوفتادست

دلم بر دست و جان هم برد خواهد


نه خر مرده است و نه بار اوفتادست

ملامت چون کنم خود را؟ نه اول


ز من آیین این کار اوفتادست

ز من بیزار شد معشوق و بامنش


ندانم تا چه آزار اوفتادست؟

حدیث عشق ما و خوبی او


بر شاه جهان دار اوفتادست

علاء دین و دنیا شاه اتسز


که شاهی را سزاوار اوفتادست